PERSIAN POETRY
دلم لرزید از آن سرمای جانفرسای آیینه
فرو افتاد قندیلی، شکست آن بغض دیرینه
هراسانگیز بنماید هجوم فصلی از سرما
که طوفان جنون دارد، چو شبهنگام آدینه
چه بیرحمانه یخ بسته روانْ رودِ جوانِ دل
سرود سار رفتهاست از سرای ساکت سینه
صدای هر ترک پیچد به گوشم همچو رعد مرگ
به رویم صد شکاف آمد به دستانم دو صد پینه
الا ای برف بیپایان، تو ای غمسایهی روشن
نشستی بر سرم هیهات، این آشوب سیمینه
کفن پوشاندهاست ایام بر اندام جنگلزار
کجا در یاد دار آید که باری بود و سبزینه
ندیدم شوق رستن در نگاه سرد و خاموشم
دلم لرزید ازان سرمای جانفرسای آیینه
ای شبِ گیسو به روی همچو ماه آویخته
وی که مهرت آتشِ حسرت به جانم ریخته
طالعِ خوابت بود آیا که من بینم شبی
تا سحر ای جانِ من، جانت به جانْ آمیخته
در این شهرِ پرازدرد به بامِ تو نشستیم
نپنداشتهبودیم که تیرت به کمان است
ما که خندان میزدیم آن ارغوانْ جام ِ شراب
با نوای نوش و امّیدِ نکو، عهد شباب
آرزومان گشته اینک اندرین دیر خراب
دیدن روزی که باشد آرزو نقشبرآب
لبِشيرين مگرم چارهی تلخی بكند
كه برين كوهِ غمم تيشهی فرهادى نيست
روزان همه بى حاصل، از بهر يكى نانى
شب ها همه رنج دل، ناكامى و بدنامى
يك عمر دويدن ها؛ رفتن، نرسيدن ها
تا مرگ پريشانى، زان پس همه حيرانى
خمش اى عاشقِ مجنون، مگشا لعلِگهرگون
چو ز اضطرار و حزنت، سرِ گفتار نماند
تو چه نالی ز فراقش، سخنى گو به نگاهش
کس بميرد گر ازين غم، جاى پندار ندارد
در فصل خزان چو نوبهار آمدهاست
هشیار به خیلپرخمار آمدهاست
مهر آمده بهر خفتگان شب تار
دیدهروشن، که به آوازْ عیار آمدهاست
یکم مهرماه یکهزاروچهارصد | به مناسبت زادروز استاد محمدرضا شجریان